هزار پلک زدم
تو هنوز آن روبرو نشسته بودی
سرد و سنگی
با تنی که بوی دل زدگی می داد
پلک می زدم و عشق
کوچک و کوک تر می شد
عشق برکه ای بود
کوچک اما عمیق
و من آفتاب تند
که پیش از عصر
از سر برکه گذشته بودم
((شیوا اردوئی))
https://telegram.me/sherebarankhorde
شیوا اردوئی منبع
درباره این سایت